گفتم خدایا سوالی دارم؟گفت بپرس ! پرسیدم چرا وقتی شادم بامن می خندند ولی وقتی ناراحتم کسی بامن نمی گرید جواب داد! شادی ها را برای جمع کردن دوست آفریده ام ولی غم رو برای انتخاب بهترین دوست!
آقا … ما غضنفر، شما قلندر! ما کپک، شما آخر نمک! ما مترسک، شما عروسک! ما کویر لوت ،شما جنگل بلوت! ما تف، شما آبشار نیاگارا! ما بدبخت حقیر، شما کوروش کبیر! ما واشر، شما ارباب حلقه ها! ما طرح مسکن مهر، شما برج العربی! ما مینیمم نسبی، شما ماکسیمم مطلق! ما مداح، شما دی جی! ما قیژقیژ دیال آپ، شما امواج وایرلس!
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت ! پرسیدند : چه می کنی ؟ پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم … گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟ پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !!
رفاقت راازگرگ بیاموز! گرگ با همنوعان خود شکارمیکند خو میگیرد و زندگی میکند ولی . . . موقع خواب یک چشم خود را باز میگذارد گویی گرگ معمای رفاقت راخوب درک کرده است .
حکایت رفاقت، حکایت سنگهای کنار ساحله! اول یکی یکی جمعشون میکنی تو بغلت، بعدش هم یکی یکی پرتشون میکنی تو دریا، امابعضی وقتایه سنگهای قیمتی گیرت میادکه هیچ وقت نمیتونی پرتشون کنی درست مثل تو.